.

.

.

بسم رب الشهداء والصدیقین

بایگانی فروردين ۱۳۹۳ :: وبگاه رسمی شهید بزرگوار محسن حججی

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

نمیدانم چرا؟

 

استرس داشتم انگار قلبم داشت از جا کنده می شد. وارد پارکینک خانه که شدیم، آرام گرفتم. نمیدانستم خانه مادر چه شهیدی میرویم اما انگار می شناختمش .

وقتی مادر شهید را دیدم عاشق نگاهایش شدم. خیلی شیرین ودوست داشتنی بود.

بچه ها سوالات زیادی داشتند مادر هم به سوالاتشان خیلی باحوصله جواب میداد اما من به صحبت هایشان توجهی نداشتم.

تنها چشمانم به دنبال عکس بود .عکسی را در مقابلم دیدم که دو برادر شهید کنار هم بودند. اکبر فتاح المنان و مهدی فتاح المنان، حس غریبی به من دست داد؛ نمیدانم چرا به خاطر همین دنبال صحبت های مادرشهید راگرفتم.

ناگهان چشمانم به دست های مادر خیره ماند. دست هایش زحمت کش و خسته بود . این دست ها همان دست هایی است که اکبر و مهدی و رسول و محمد را بزرگ کرده است . دست هایش فکرم را پر کرده بود ودست از سرم بر نمی داشت نمیدانم چرا؟؟؟

این بار نوبت به دختر خانواده رسید که از خاطرات خود با دو برادرش بگوید. می گفت :  گلوله به قلبش اصابت کرد وبلافاصله شهید شد و این یعنی با همان لباس جنگ به دل خاک سپرده شد. خیلی دلم گرفت ... هنوز نمیدانم چرا...؟؟؟

چقدر برایم سخت بود بغض گلویم را می فشرد وخیال ترکیدن نداشت. یکباره نگاه خواهر شهید به نگاهم  گره خورد نمی خواستم چشمان اشک آلود مرا ببیند بنابراین لبخندی به او زدم و سرم را پایین انداختم  خجالت میکشیدم. نمیدانم چرا ...؟؟؟ 

بالاخره معنی ((بهشت زیرپای مادران است)) را فهمیدم. ولی این بار میدانم چرا ؟؟؟

۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

خبر-شلمچه

 

اولین روز عملیات به صورت رسمی و جدی آغاز شد.  همه لباس رزم پوشیدند و کوله بر دوش قرار گاه کربلای 4 را ترک کردیم و به سمت شلمچه جایی که شهدایش به عشق مادرشان حضرت فاطمه زهرا(س) جان دادند رفتیم . مراسم با زیارت قبور شهدای گمنام در حسینیه شلمچه شروع شد بعد از آن روایت شهادت حضرت عباس هوای دلها را ابری و اشک ها را جاری کرد آقای نجفیان در مورد قدمگاه امام رضا (شلمچه) صحبت کردند و باذکر خاطره ای آن را به پایان رساندند . پس از ایشان آقای اوحدی پیرامون توفیق ، مفهوم زیارت ، صفات حضرت عباس و توبه صحبت کردند و شروع مراسم سینه زنی به همراه بر افراشتن پرچم حرم علمدار کربلا به پایان رسید . خلوت با شهدا در خاک هایی که در یک عملیاتش خون پنج هزار شهید را به خود دیده بود غنیمت شمردیم و بعد از آن نمازمان را در همان خاک و جوار شهدای گمنام گزاردیم و بعد از صرف ناهار به سمت طلائیه رفتیم و از سخنان روایانی که رزمندگان دیروز و جانبازان امروز بودند استفاده کردیم .

ف.قورئیان - ز.چترایی

۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

مادران و زنان دورکی،روزتان مبارک

 

دستانش از جمع کردن هیزم، درست کردن آتش و به بار نشاندن رزق و روزی خانواده، چاک چاک و زخم شده بود. فرزندبر پشت بسته، همراه همیشگی و عضو جدانشدنی  اش بود. خط های لبخندش بر کناره های چشم و دهانش جا خشک کرده بودند. نمیخندید، اما برایت خندان به نظر میرسید. کمرش کمی به جلو به خم شده بود. با همان دستان زمختش، یک دست کودک را نگه داشته و با دست دیگر تو را به خانه اش دعوت میکرد. سنش را که میپرسیدی از مرز سی نگذشته بود. اما به اندازه ی زنی شصت ساله خسته و پیر به نظر میرسید...

۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

خبر-هویزه

 

شب بود که اتوبوسمان در کنار ده ها اتوبوس دیگر نگه داشت گفتند رسیدیم هویزه پیاده شوید شب را اینجا اسکان د اریم . به خط شدیم و در ستون ها به طرف سوله رفتیم فکر کنم بیست دقیقه ای گذشت و ما همچنان ایستاده بودیم  . لحظه ای بعد انگار طلسم شکست و صدایمان کردند که برویم داخل بچه ها با تمام خستگی کوله ها را برداشتند و به طرف سوله ها حرکت کردیم و دلمان برای چند دقیقه ای استراحت لک زده بود همین که وارد شدیم با چشم هایم دنبال جایی می گشتم که ما را هدایت می کردند به دقیقه نکشید که متوجه شدم و مسئول اسم نویسی اردوگاه یک مکان را به دو کاروان داده بود و این طور شد که بازهم مجبور شدیم سرپا بایستیم تا جایمان مشخص شود .نیم ساعتی گذشت که خبر دادند کاری نمی شود کرد و بعد از تصمیم گیری در چنین موقعیت بحرانی نظر بر این شد که بچه ها به گرو های 5 نفری تقسیم و بین کاروان های دیگر قرار گیرند...و بعد از شام سریع رفتیم تا به مراسم شب عاشورا در یادمان شهدای هویزه برسیم...

در کنار 72 دو شهید بودن شب عاشورا حس غریبی بود که نمی توان آن را وصف کرد وقتی مداح پشت بلندگو از حس اهل حرم می گفت از بی تابی رقیه و از التماس های خواهر دلت بلی قرار می شد ،دلت راهی کربلا می شد ، کربلا که نه راهی خیمه زینب (س) . وقتی مداح می گفت مکن ای صیح طلوع ، نگاهی به آسمان می کردی و نگاهی هم به ماه و از ته قلب با اهل حرم هم نوا می شدی .

ف.قورئیان - ز.چترایی

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

جلوی چشمانم رفت

مهدی میخواست برای دومین بار از طرف جهاد به جبهه اعزام شود. باز هم می خواست در برابر چشمان من پرواز کند برایم دست تکان بدهد. برایم بخندد و خداحافظی کند. اتوبوس اماده و رزمندگان اسلام هم برای اعزام به جبهه اماده بودند و مهدی من هم اماده رفتن و رسم این بود که وقتی رزمندگان می خواستند سوار اتوبوس شوند خود را معرفی می کنند بچه ها یکی بعد از دیگری خودشان را معرفی می کردند و سوار می شدند نوبت به مهدی رسید بدون معرفی خودسوار اتوبوس شد سه مرتبه او را صدا زدند تا خودش را معرفی کند  و او این کار را نکرد. می خواست ناشناس باشد طاقت نداشتم بنابراین او را در بغل گرفتم و با او خداحافظی بعد از یک ساعت دوباره به انجا رفتم هیچکس را ندیدم همه رفته بودند و مهدی من هم رفته بود بعد از این همه سال هنوز برایم مهم است که ان روز مهدی چگونه سوار شد و چگونه رفت. 

 
۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

خبر-طلائیه

 

نزدیکی های عصر بود که به طلائیه رسیدیم جایی که این بار شهدایش شبیه به سقای آب دشت کربلا شهید شده بودند شهدایی که از بدنهای مطهرشان چیزی نمانده بود و دشمن حتی استخوانهایشان را با تانک از بین برده بود. وارد یادمان طلائیه شدیم و اینجا هم خالی از پیکر پاک شهدا نبود و با زیارت آنها دلهایمان را آرام کردیم و عصر تاسوعا در جوارشان نشستیم .

سخنان حاج آقا شاهسون هم خالی از ذکر ادب سقای آب نبود و این بار روایتگری طلائیه و شهدای عملیات خیبر فقط می توانست از زبان کسی جانسوز باشد که آن لحظات را با تمام وجود حس کرده و قلبش تاب نگه داشتن خاطرات یاران را ندارد و این غم و فراق را این بار رزمنده های امروز تقسیم می کردند  و چشمهای پر از اشکشان گواه بی تابی دلشان بود .

غروب طلائیه چه پناهگاه زیبایی برای با خود اندیشدن بچه ها شده بود .

غروب تاسوعا و غروب طلائیه با هم چقدر دلگیرتر می شوند .

ف.قورئیان - ز.چترایی

۱۰ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

خبر-اتوبوس - جنت الشهدا

سر و صدا زیاد بود که خبر رسید میهمانی برای بدرقه و التماس دعا از ما تشریف آورده اند. میهمان امام جمعه محترم شهرمان، حجه الاسلام والمسلمین حسناتی بودند که ضمن یاد آوری هدف سفر که هجرت از خود است؛ همه را به اطاعت، محبت و معرفت نسبت به شهدا توصیه کردند. و التماس دعایی هم گفتند و بچه ها را به خدا سپردند

به نیت سلامتی رزمندگان امروز در سفر به سنگر رزمنده های دیروز گوسفندی قربانی شد در ابتدای راه صدقه جمع شد و آیه الکرسی را دسته جمعی خواندیم بعد هم دعای سفر زمزمه شد بعد از اینکه آداب سفر را برایمان گفتند برنامه های اتوبوس شروع شد از معرفی حکمت هر یک از وسایل داخل کوله، خواندن شعر دسته جمعی گرفته تا رقعه روز اول، نام روز اول و دلیل آن، هدف اردو و ذکر روز و ...بعد از آن هم از روایتگری آقای نجفیان در راه و خاطره های شیرین شان استفاده کردیم.

۰۸ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

مادر آسمانی ها فصل سوم

مرا مهدی صدا کنید

یک هفته به سالگرد شهادت اکبر مانده بود در همین موقع بهرام جبهه بود به او زنگ زدم و گفتم : بهرام یک هفته دیگر سالگرد شهادت اکبر است به نجف آباد بیا .

گفت : باشد می آیم .

و در ادامه صحبت هایمان گفت : من اسمم را عوض کردم شما و دیگران از این به بعد مرا مهدی صدا کنید دیگر نگویید بهرام ، بگویید : مهدی .

گفتم: چه خوب ،باشد حتما .

گفت : اگر بهرام صدایم کردید جوابتان را نمی دهم ، یادتان باشد .

گفتم : حتما .

بعد از احوال پرسی و خوش و بشی که با هم داشتیم خداحافظی کردم .

گفتم : بهرام کاری نداری خداحافظ ، دوباره برای بار سوم صدا کردم ،جوابی نشنیدم ،یادم آمد که باید بگویم مهدی ،بلافاصله گفتم : مهدی کاری نداری خداحافظ .

گفت : نه سلام برسان خداحافظ .

از آن به بعد دیگر همه آن را مهدی صدا کردند .

به نقل از خواهر شهید مهدی فتاح المنان

۰۷ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

شهید گمنام،خداحافظ

چهارشنبه 30مهر در حسینیه فاطمه الزهرا نجف اباد(کنگره ملی 2500شهید شهرستان نجف اباد) میهمان دو لاله ی بی نشان بودیم.
همه دل ها را فرش راهشان و چشم ها را چشم به راهشان کرده بودند.
نوای مداح حاضر مرکبی شده بود برای اینکه دل ها آسان تر به کربلای حسین و به قبر بی نشان مادربرود؛ و چشم ها سبک بال تر در وصف داغ شقایق ها بگرید دل ها همه به نام بی نشان آن ها گره خورده بود، گره ای که تا قیام قیامت کسی را توان باز کردن آن نیست.
چشمت روشن زخم های دل مادر، مرحمت آمد؛ چشمت روشن اشک های چشم دختر، چشمت روشن نگاه دوخته برادر، چشمت روشن پسری که هنوز پدرت را در رایحه ی لاله ها جست و جو میکنی؛ چشمتان روشن خواهران شهدا بالاخره آمد پاره تنتان ولی بی نشان.
و...
امروز 2ابان؛ نماز جمعه شهرستان نجف اباد با حضور شهیدان گمنام برگزار میشود،
وبعد از نماز مغرب و عشا در مسجد مهدیه خیابان آزادگان نجف اباد مراسم عزاداری با حضور شهیدان گمنام برگزار میشود وبعد از یک هفته مجبور به وداع میشویم...
و شهیدان گمنام در گلزار شهدای اصفهان دفن می شوند.
۰۴ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام

لبخندی از سر ارادت

 

شب عاشورا در هویزه اسکان داشتیم .

مراسم شروع شده بود. به هر گوشه می رفتم تا بچه هایی که نیامدن برای مراسم را صدا بزنم.

-بچه های شهید کاظمی لطفا عجله کنید مراسم شروع شده.

یکدفعه یه دختر حدوداً بیست ساله به طرفم آمد و با لبخندی که به لب داشت گفت: 

شما همان موسسه شهید کاظمی نجف آباد اصفهان هستید؟ 

یکم مکث کردم و به صورتش خیره شدم و لبخندی زدم و گفتم: بله.

گفت: خیلی خوشحالم که شما رو میبینم. من همیشه به سایت شما سر میزنم. من هم لبخندی زدم و از این همه لطف تشکر کردم.

۰۲ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام