ساعت 16 بود که درب خانه ی شهید عبدالحسین سلیمانپور رسیدیم. زنگ زدیم دختر جوانی در را به رویمان باز کرد که بعد فهمیدیم فرزند آخر شهید است به گرمی از ما استقبال کردند و ما را به اتاق مهمان دعوت کردند. سراغ همسر شهید را گرفتیم گفتند  خانه همسایه روضه است ایشان هم رفتند؛ الان دیگر می آیند.
2-3دقیقه ای گذشت که همسر شهید آمدند و به ما خوش امد گفتند...
با یک نگاه به همسر شهید میشد رنج هایی را که برای بزرگ کردن سه فرزندشبه دوش کشیده را متوجه شد.
شهید در راهپیمایی های دوران انقلاب در روز جمعه عصر اربعین 1357 به فیض شهادت رسیده و آن روز یک ماه مانده بود تا فرزند سومش به دنیا بیاید.
برادرزاده شهید ،که  با عمویش بیشتر از هر کس دیگر مانوس بوده از مهربانیش که  همه را به سمت خود می کشید میگوید، از قبض های ابی که (پولی که از مردم میگرفتند موقع  برداشتن آب از چاه ) گاهی همسایه ها به دلیل تنگ دستی نمی توانستند پرداخت کنند و او از حقوقش پرداخت میکرد، از اینکه عاشقانه مادر و پدرش را دوست داشت و همیشه به مادرش میگفت: الهی پیش مرگت شوم.
نگاهی به ساعتم انداختم و فهمیدم یک ساعت و نیم است امده ایم و متوجه گذر زمان نشده بودیم. خیلی دوست داشتیم بیشتر در کنارشان باشیم اما زمان این اجازه را نمی داد. پس به ناچار خداحافظی کردیم.