8- وضعیت ارتش عراق از نظر تعداد نفرات، یگان ها، لشکرها، تجهیزات و تسلیحات نظامی در آغاز هجوم به ایران چگونه بود؟
.
.
.
بسم رب الشهداء والصدیقین
8- وضعیت ارتش عراق از نظر تعداد نفرات، یگان ها، لشکرها، تجهیزات و تسلیحات نظامی در آغاز هجوم به ایران چگونه بود؟
2-خصایص و روحیات شخص صدام در راهاندازی جنگ چقدر نقش داشت؟
صدام حسین رئیس جمهور عراق که به عنوان دیکتاتوری خشن و بیرحم، شهرت جهانی پیدا کرده بود، در عین حال فردی ماجراجو و جاهطلب و به دنبال موقعیتهای مناسب برای کسب قدرت بیشتر بود. وی در مدت کوتاهی توانست حزب بعث را سازماندهی کرده و ارتش عراق را به صورت منسجم درآورد. صدام با تصفیههای خونین که در داخل کشور انجام داد، کلیه رقبای خود را برای جایگزینی حکومت از بین برد و ارتش عراق را نیز از عناصر به اصطلاح مشکوک تصفیه نمود.
قرار شده که هر دو هفته یک بار یکی از رمان های خارجی(خلاصه رمان های بر جسته ) در موسسه معرفی گشته و برای هر کدام مسابقه ای بر گزار گردد.
ودر نهایت به شرکت کنندگان جوایزی اهدا گردد.
کتاب این هفته:سرگشته راه حق
این کتاب داستان زندگی قدیس فرانسوی اسیزی بنیان گذار فرقه مسیحی فرانسیسکن ها می باشد.فرانسوآ در یک خانواده ی ثروتمند متولد می شود .و در ابتدا "عمر خود را به عیاشی وفسق وتفریح میگذراند ولی ناگهان براساس اتفاق ها یی مسیر زندگی اش به طور کامل تغییر می کند.
فرانسوآ عقایدی کاملا متضاد با عقاید ما دارد "از نظر او از زندگی نباید لذت برد و باید رنج کشید.مثلا روی سوپ خاکستر می ریخت که خوشمزه نباشد ومبادا باعث لذت بردن شود!
اوهمچنین عقیده داشت در راه عشق به خدا باید زشت وبد قیافه شد.
برای به دست آوردن غذا نباید کار کرد باید گدایی کرد باید پا برهنه راه روی و مثل دیوانه ها برقصی واز خدا سخن بگویی!
یا باید خانه وخانواده را ترک کنی و فقط عشق خدا را داشته باشی
در برابر ظلم ایستادگی نمی کرد واز خود دفاع نمی کرد واین ها را هدیه ای از جانب خدا می دانست!
اگر چه عقاید پدر فرانسوآ مخالف دین ما است ولی ایستادگی ومقاومت وفدارکاری هایی که در داستان به خوبی نشان داده شده است "آموختنی"است.
ساعت 10:30 شب بود که اتوبوس ها وارد قرارگاه کربلای 4 شدند همه خوشحال بودند و از خستگی چند دقیقه پیش بچه ها خبری نبود بعد از اسکان در سنگر هایی که هر کدام به نام شهیدی نامگذاری شده بودهرکسی به کاری مشغول شد بعضی از بچه ها از تاریکی و سکوت شب استفاده کردند و با خدای خود و شهدا خلوت گزیدند بعضی ها هم به گفتگو های چند نفره روی آوردند.
نمی دانم چه شد و خواست چه کسی بود که دو سه نفری سینه زنی راه انداختیم اما لحظه ای بعد تقریبا نصف بچه ها را در کنار خود دیدیم. در حس و حال خود بودیم که گفتند بیایید برای صرف شام. بعد از شام همه خوابیدند و کسی بین اتاق ها می رفت و هرکس که می خواست برای نماز شب بیدار شود به او می گفت. بعضی از بچه ها در همان شب در حالی که خیلی خسته بودند نماز شب را خواندند.
استرس داشتم انگار قلبم داشت از جا کنده می شد. وارد پارکینک خانه که شدیم، آرام گرفتم. نمیدانستم خانه مادر چه شهیدی میرویم اما انگار می شناختمش .
وقتی مادر شهید را دیدم عاشق نگاهایش شدم. خیلی شیرین ودوست داشتنی بود.
بچه ها سوالات زیادی داشتند مادر هم به سوالاتشان خیلی باحوصله جواب میداد اما من به صحبت هایشان توجهی نداشتم.
تنها چشمانم به دنبال عکس بود .عکسی را در مقابلم دیدم که دو برادر شهید کنار هم بودند. اکبر فتاح المنان و مهدی فتاح المنان، حس غریبی به من دست داد؛ نمیدانم چرا به خاطر همین دنبال صحبت های مادرشهید راگرفتم.
ناگهان چشمانم به دست های مادر خیره ماند. دست هایش زحمت کش و خسته بود . این دست ها همان دست هایی است که اکبر و مهدی و رسول و محمد را بزرگ کرده است . دست هایش فکرم را پر کرده بود ودست از سرم بر نمی داشت نمیدانم چرا؟؟؟
این بار نوبت به دختر خانواده رسید که از خاطرات خود با دو برادرش بگوید. می گفت : گلوله به قلبش اصابت کرد وبلافاصله شهید شد و این یعنی با همان لباس جنگ به دل خاک سپرده شد. خیلی دلم گرفت ... هنوز نمیدانم چرا...؟؟؟
چقدر برایم سخت بود بغض گلویم را می فشرد وخیال ترکیدن نداشت. یکباره نگاه خواهر شهید به نگاهم گره خورد نمی خواستم چشمان اشک آلود مرا ببیند بنابراین لبخندی به او زدم و سرم را پایین انداختم خجالت میکشیدم. نمیدانم چرا ...؟؟؟
بالاخره معنی ((بهشت زیرپای مادران است)) را فهمیدم. ولی این بار میدانم چرا ؟؟؟
اولین روز عملیات به صورت رسمی و جدی آغاز شد. همه لباس رزم پوشیدند و کوله بر دوش قرار گاه کربلای 4 را ترک کردیم و به سمت شلمچه جایی که شهدایش به عشق مادرشان حضرت فاطمه زهرا(س) جان دادند رفتیم . مراسم با زیارت قبور شهدای گمنام در حسینیه شلمچه شروع شد بعد از آن روایت شهادت حضرت عباس هوای دلها را ابری و اشک ها را جاری کرد آقای نجفیان در مورد قدمگاه امام رضا (شلمچه) صحبت کردند و باذکر خاطره ای آن را به پایان رساندند . پس از ایشان آقای اوحدی پیرامون توفیق ، مفهوم زیارت ، صفات حضرت عباس و توبه صحبت کردند و شروع مراسم سینه زنی به همراه بر افراشتن پرچم حرم علمدار کربلا به پایان رسید . خلوت با شهدا در خاک هایی که در یک عملیاتش خون پنج هزار شهید را به خود دیده بود غنیمت شمردیم و بعد از آن نمازمان را در همان خاک و جوار شهدای گمنام گزاردیم و بعد از صرف ناهار به سمت طلائیه رفتیم و از سخنان روایانی که رزمندگان دیروز و جانبازان امروز بودند استفاده کردیم .
ف.قورئیان - ز.چترایی
دستانش از جمع کردن هیزم، درست کردن آتش و به بار نشاندن رزق و روزی خانواده، چاک چاک و زخم شده بود. فرزندبر پشت بسته، همراه همیشگی و عضو جدانشدنی اش بود. خط های لبخندش بر کناره های چشم و دهانش جا خشک کرده بودند. نمیخندید، اما برایت خندان به نظر میرسید. کمرش کمی به جلو به خم شده بود. با همان دستان زمختش، یک دست کودک را نگه داشته و با دست دیگر تو را به خانه اش دعوت میکرد. سنش را که میپرسیدی از مرز سی نگذشته بود. اما به اندازه ی زنی شصت ساله خسته و پیر به نظر میرسید...