اردوی جهادی

بسم الله الرحمن الرحیم
اردوی جهادی در جستجوی نور 20
رمز: یا زهرا (س)
موضوع: جهاد اکبر
یادواره: شهید عباسعلی جوزی
برگزار کننده: موسسه شهیدکاظمی
ماموریت: ساخت مسجد شهدای مدافع حرم(محسن حججی) روستای مکرون از توابع شهرستان فریدونشهر

 

جهادگرانی که ثمره ی انقلابی خونین هستند...

 

انقلاب و دهه ی فجر و 22 بهمن، برای بچه های اواخر60 به بعد، تنها در قاب تلوزیون خلاصه شده است.

بوی گل و سوسن و یاسمن آمد...

 اما پیام امام خمینی تنها و منحصرا مخصوص آدمهای زمان انقلاب و مشت های گره کرده نیست. پیام به جهادگرانی که در هر دوره و هر لحظه ای که باشند خدماتشان ستودنی و قابل تقدیر است. پس جهادگر نوجوان به خودت ببال و قدر دستان پبینه بسته ات را بدان. اگر دستانت گره ندارد، اما پینه هایش همان کار گره را میکند.

و اما پیام به شرح زیر میباشد:

 پیام امام خمینی به جهادگران نقش جهادسازندگی در جنگ، کمتر از نیروهای نظامی نبوده و نیست و این اقراری است مکرر از سوی فرماندهان ارتشی و سپاهی ما که اگر جهاد نبود پیروزی با این سرعت به دست نمی‏آمد. باید اعتراف کرد که اینان بزرگترین آبرو را به انقلاب اسلامی خود داده‏اند و با تعهد به اسلام و ایمان به خدای تعالی در این راه بهترین نمونه و الگو برای همه جوانان مسلمان و متعهد اسلامی گردیدند. امروز در گوشه و کنار کشور و در میان دور افتاده‏ترین روستاهای محروم و بد آب و هوا که قدم بگذارید با ایثارگران جهادسازندگی مواجه می‏شوید که خیلی زودتر از شما خود را بدانجا رسانده‏اند و با نداشتن امکانات لازم، با هر وسیله‏ای که در اختیار داشته و دارند، با تمام وجود در از بین بردن کمبودها و مشکلات و بیماری‌ها و نارسایی‌های مردم کوشش می‏نمایند و در بسیاری از موارد برای ایجاد وسایل رفاهی از ایثار جان خود دریغ نکردند. من هر گاه از نزدیک با جوانان پرشور و پرتحرک جهاد سازندگی مواجه می‏شوم یا در وسایل ارتباط جمعی آثار ارزنده فرهنگی و عمرانی آنان را شنیده یا می‏بینم، از دل برای موفقیت و سربلندی آنان دعا می‏کنم. آفرین بر شما که اینگونه به اسلام و انقلاب اسلامی آبرو دادید

 

نمی دانم چرا وقتی دلم از همه جا و همه کس می گیرد، ناخواسته دلم برای دورک تنگ می شود. دیروز یکی از بچه ها می گفت کلوسه بهمن آمده و جاده ها بسته شده... دل من هم انگار بهمن آمده ولی دلخوشم به امدن ربیع ...

 

  • گروه جهادگران
 

همه میشناختنش.آوازه اش حتی تا پشت کوه هم رفته بود. وقتی که پا در روستا گذاشتم قرارم بر این بود تا به اصطلاح دینم را ادا کنم پس تا میتوانستم در بین حرفهایم اسمش را می اوردم. ولی غافل از اینکه بزرگترها دیده بودند و کوچکترها وصفش را شنیده بودند. تاگفتم که از طرف موسسه ی شهید حاج احمد کاظمی برای خدمت رسانی آمده ایم، چشمانشان برقی زد. نه اینکه نام جدیدی میشنیدند،نه. بلکه مرور خاطرات میکردند.

فرمانده عزیم! حاج احمد کاظمی! مطمئنم سالهایی که برای کمک به مردمان دورک و کاهگان و پشت کوه می آمدی، خبری ازما، ازبچه های شهید حاج احمد کاظمی هم بهشان داده ای!

در ضمن، حاج احمد سالگرد عروجتان تسلیت.....

 

 

  • گروه جهادگران
 
دستانش از سرما ترک ترک شده بود. پوست صورتش از خشکی هوا بسان زنهای چهل ساله میدید. اما تنها سی را رد کرده بود.
ولی همچنان از زندگی اش در روستایی دورافتاده که در زمستان دیگر با هیچ کس و هیچ جایی ارتباط نداشت، راضی بود.

 

  • گروه جهادگران
 

 

دخترک دستانش را به طرفم دراز کرد.پاسخ  دستش را با دراز کردن دستم دادم.

 

دستان او پر بود.

 

پز ار مغز گردوهایی که برای من آماده کرده بود.اما....

 

دستان من خالی بود.دستان خالی من به راحتی با مغز گردوهای دخترک پر شد.پر یا خالی بودن دست ربطی به بزرگی و کوچکی دست ندارد.وسعت قلب است که دست ها را پر میکند.

 

  • گروه جهادگران
 

پیرمرد همسایه سلام...

هر روز موقع صبحانه و شام،او را بر روی ایوان خانه اش میدیدم. بقیه را نمی دانم؛ ولی من سعی میکردم همان چند ثانیه ای را که از نزدیکش عبور می کنم، نه با کسی حرف بزنم و نه سر و صدایی کنم، تا مبادا خلوتش را بر هم بزنم. شب آخر بود که عکس گرفتن یکی از بچه ها بهانه ی خوبی برایم شد تا در مقابل پیرمرد همسایه توقفی بکنم.آن هنگام بود که آرامش را به معنای واقعی اش دیدم. نگاه گذرایی که خیلی زودبه دل مینشت. گفتم شاید سر و صدای زیاد چند روزه ما آزرده خاطرش کرده است و حالا قصد گله کردن دارد. ولی به طرف مانیامد. داخل اتاق کوچکش رفت و چند لحظه بعد با ظرفی پر از هلو بر گشت و اینبار به سمت ما آمد ...

 

حدس من نه اشتباه بود و نه درست درست. اشک در چشمان پیر مرد حلقه زده بود. او گله کرد؛ اما نه از شلوغ بودن، نه از سر و صدای زیادمان. بلکه از این بابت که چرا اینقدر زود میخواهیم برگردیم. انگار پیر مرد با ما انس گرفته بود و ما شده بودیم مونس تنهایی های او.....

 

پیرمرد همسایه!شاید شما مارا درخاطرتان کمی تار ببینید،ولی ما شما را هنوز هم که هنوز است از یاد نبرده ایم.

 

  • گروه جهادگران
 

چون وقتی محرم می‌آید..

ستار گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یکماه تکیه راه می‌اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید..

قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری ...

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...

فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند و آخرین ورژن! پوسترهای علی‌اکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن ...!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...

آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...

قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه می‌زند و علم می‌کشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمی‌افتد!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...

سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دسته‌های عزاداری اسفند دود می‌کند!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...

نیما پشت ماکسیمایش می‌نویسد "من سگ کوی حسینم" ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ۱۱ماهه‌اش دور نمی‌شود

حسین (ع) هنوز مظلوم است

 

  • گروه جهادگران
 

محرم در راه است...
نفس عمیقی بکش، بویش به مشامت آشنا نیست؟!
آری، محرم است. بوی خون و غریبی و اسارت...
بوی تشنگی و گریه های بی امان...
قدر خودی را که به محرم رسیده است را بدان...
محرمت گریان
یاعلی

 

  • گروه جهادگران
 

روز دوم اردو مواد غذایی و وسایل بنایی و... را با یک کامیون به دورک آوردند؛ جاده طوری بود که کامیون نمی‌توانست وارد روستا شود در نقطه ای از جاده های بالای ارتفاعات ایستاد تا بچه‌ها بیایند و بارش  را خالی کنند. از کامیون تا درب مدرسه حدود 50 متر راه بود که همه‌ی بچه‌ها در یک مسیر قرار گرفتند تا در انرژی و تخلیه بارها حداکثر صرفه جویی را بکنند. دست به دست بارها را خالی میکردند. بارها را خالی کردند و نوبت به بار هندوانه و خربزه ها رسید.چند دقیقه ای بچه ها به صورت کاملا حرفه ای میوه ها را به طرف همدیگر پرت میکردند.که ناگهان دست تمامی بچه پر بود و کسی دیگر باری تحویل نمیگرفت.به انتهای مسیر که نگاه کردیم دیدیم که بناهای عزیز جهادگر هندوانه و خربزه ای شکسته اند و به صورت کاملا جهادی در حال تناول هستند....

 

  • گروه جهادگران
 

سلام...

سلام به زهرا خانم اهل دورک. زهرایی که خیلی کوچک بود و مسئولیت زندگی متأهلی را بر دوش کشید. وقتی که دیدمش باورم نشد که با این سن و سالش  متأهل باشد. بیست و یک سالش بود و نزدیک شش سال هم بود که ازدواج کرده بود. خیلی شکسته شده بود، غم بی فرزندی در چشمان و چروک های کنارشان هویدا بود... اما...

همچنان از زندگی اش راضی بود...

زهرا خانم در چنین روزی، سالگرد ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی (ع) به خودت و همسرت تبریک میگم. انشاالله سال دیگه که آمدیم دورک بچه ای در بغلت ببینم...

آمین

 

  • گروه جهادگران
 

هرچه ما خواستیم نه او شد                 هرچه خدا خواست همو شد

حتما تاکنون مصداق های مختلف عنایت خداوند را دیده ایم ولی به قول شاعر شنیدن کی بود مانند دیدن ...

همه مردم روستا در فقر امکاناتی و اقتصادی زیادی زندگی می کردند و حیوانات زیادی در کنارشان و در بستر زندگی آنها رفت و آمد می کردند.

و شاید آنگونه که باید هیچکدام مسائل بهداشتی را رعایت نمی کردند،ولی واقعا میشد مصداق دست خداوند را بر روی زندگی شان حس کرد.

آنها شکرشان،واقعا شکر است. اگراین زندگی و مشکلات همچنان جای شکر دارد، ما با این همه رفاه و آسایش باید چه بکنیم؟

اولین چیزی که وقتی درکنار روستاییان بودیم و در همسایگی شان زندگی کردیم حس کردم، آن بود که انها راضی اند . و مگر کم مقامی است، مقام رضا؟

تنها به همین جمله بسنده میکردند: "خدایا راضیم به رضای تو"

از آیت الله بهحت سوال کردند آقا چگونه می شود به مقام رضا رسید؟

ایشان فرمودند زمانی که 72تن از یارانت را از نزدیکانت از برادرانت را جلویت سر ببرند .و برادر عزیز تر از جانت را در گودال قتل گاه مظلومانه به شهادت برسانند ،و خود مصمم و با اقتدار بر گودال بروی و در کنار سر برادر بر سجده بیفتی و زینب گونه الهی رضاَ برضاک را زمزمه کنی و بعد هم در خطبه،حرفت ما رایت الا جمیلا باشد آن گاه به مقام رضا رسیده ای

 

  • گروه جهادگران
 

آهای دخترها و پسرهای دورکی،وزوه ای!

سال تحصیلی جدیدتون مبارک.

انشاالله برسین به آنجایی که الحق لیاقتش را دارید.

 

  • گروه جهادگران
 

امروز بر حسب اتفاق خاطراتم را مرور میکردم. و تنها چیزی که از همه پر رنگتر و رسا تر بود،صدای کودکان دورکی به هنگام سرود همخوانی " مولا رضا" در مشهد بود...

انگار همین دیروز بود که لبخند معصوم و کودکانه اشان را میدیدم که تنها فکر و ذکرشان رسیدن به مشهد و  زیارت اما رضا بود...

برای اولین بار، چه صفایی دارد ایوان طلای امام رضا...

ای پادشه خوبان!

چشم دلمان اگر سیاه است اما همچنان چشم انتظار دیدار شماست...

 

  • گروه جهادگران
 

پوستر های حرم امام رضا را که هدیه می دادی،انگار همان لحظه روبه روی حرم بودند ،دستهایشان روی سینه و شروع به قربان صدقه رفتن آقا میکردند.

آنقدر صادقانه و از روی دل بود که  محو حرف هاشان میشدی و تنها لغزش اشکهایت بود که تورا به خود می آورد.....

  • گروه جهادگران
 

امسال جاماندم، جاماندیم.

قطار چند نفری را بیشتر پذیرا نبود...

وقتی که صدای سوت حرکت آمد، تازه دیدم و دیدیم که چه خبر است...

همانند هرسال نبود اما هر چه بود اسمش اردوی جهادی و در معنای واقعی خود؛ خود سازی بود...

دلتنگ امام رضا بودیم. بچه ها رفتند تا زیارت بگیرند و ایشان هنوز که هنوز است نطلبیدند...

به زبان مشهد رفتن آسان است، غافل از اینکه زیارن امام رضا رفتن هم چشم دل میخواهد....

 

  • گروه جهادگران
 

تنها میتوانم بگویم باشد تا سالی دیگر ،چنین روزی را با عزیزانمان دوباره تجربه کنیم و به خدایمان لبیک بگوییم...

عیدتان مبارک...

 

  • گروه جهادگران
 

ای دل ....

تاکجای مسیرش رفته ای؟ نکند درمحضرنباشی ...کجای کاری؟ محاسبه را انجام داده ای؟ مشارطه ومراقبه راچطور؟ پای عهدهایت مانده ای؟ یک دقیقه ای هاشروع میشود بچه ها همه از سفر می گویند و طلب حلالیت میطلبندودل را در یَد اخلاص به پیشگاه حق ارسال میکنند و چادر آسمان امشب ستاره می پاشد.

ستاره میپاشد بر روی پشت بامی که به نام بانو فاطمه زهرا(س)است. امشب جشن است. یاایها العلمداربیایید....

امشب خداوند حلاوت بین الحرمین حلاوت بوی سیب ویاس رابه آسمان دورک عطرافشانی می کند...امشب خلوت وعطش وعشق بازی با معبود مقدمه ی کار است وباقی همه فناست... امشب عهدمی بندند و آرزو میکنند. امشب همه امان برخلاف لامکان ولازمان الهی میمانیم وتانهایت بی نهایت بهره مندیم و هرکس در خلوت خویش زمزمه ای دارد.صدای ضجه ها گاهی سکوت ستاره را می شکند وشهایی شروع به حرکت میکنند و درپشت کوه خاموش میشود....

من، آری من ...

 امامانده ام از کجای دلم آغازکنم....دلی که یک عمرزنگارگناه گرفته است....

 

ازچه برایت بگویم ای خدا.....

 

  • گروه جهادگران
 

گاهی فکر می‌کردم چقدر بزرگم ...

اما کوه‌های دورک به من گفت که چقدر کوچکم ...

 

  • گروه جهادگران
 

پوستر های حرم امام رضا را که هدیه می دادی، انگار همان لحظه روبه روی حرم بودند ،دستهایشان روی سینه و شروع به گفتن آقا قربانت شوم میشدند. و آنقدر محو حرف هاشان میشدی که فقط لغزش اشکانت بود که تورا به خود می آورد.....

 

  • گروه جهادگران
 


قبول که بعضی هایشان ترتیب دوازده امام را از بَر نبودند...

به وسطهایش که میرسیدند تکراری میگفتند...

این هم قبول که حتی تعداد را هم با شک میگفتند...

اما اولین امام را اینگونه میگفتند:" ای به قربان امام علی شوم،اول امام علیه."

 

  • گروه جهادگران
 

وهم اکنون غروب جمعه است ودیوارآسمان رابغض ناباورهستی چنگ میزند وآجر آجر ،خشت خشتِ بنای دکان فرومیریزد...دوری...فاصله...ف...الف...ص...ل...ه...عجب پنج حرف عجیبی است حکایت دلتنگی ما برای مولایمان...

راستی مولا رازیارت کردی جهادگر؟درمیان کدام کوه دورک؟کجای دره های وزوه؟دربین کدام درخت کاهگانک وکدام آبشار روان؟

اگرمولارازیارت کردی وبه طواف چشمهایش به نحن اقرب من حبل الورید رسیدی وبه طواف کعبه خوگرفتی یادم باشد پشت همه ی صداقتهای این مردم، منحنی بود که شهدا برایمان دست یافتنیش کردند. یادمان نرودخنده های حاج احمدمان را ...راستی من شبیه آن خنده هارادربین مردمان روستا زیاددیدم . ازهمان خنده ها که مهربانی رابه سخره میگرفت وعشق رابه بازارچشمهایت ارزانی میداشت...کالای این بازارفروشی نیست  راجهادگر روی سراپرده ی چمهایت نصب کن...

 

  • گروه جهادگران
 

راستی دلتان راچند می فروشید؟

آقایمان گویامدتیست که انتظارخرید دل شمارامیکشند....

به سوی نور آماده در دستانش نگاه کنید...

لبخند مردم قیمتی است به خدا.........

گرچه در این روزها اشکشان بهایی بی اندازه د ارد...

 

  • گروه جهادگران
 

19 سال سن دارد.4 سال است که ازدواج کرده  و ثمره ی آن یک علی کوچولوی 2 ساله است.زیبایی دختران شهری را ،با سرخاب سفید آب،او، مادر علی کوچولو، ده برابرش را دارد.اما زندگی در روستا او را به مانند 25 ساله ها کرده است.به قول خودش وقتی که  شوهرش به خواستگاری اش آمده ،دوستش نداشته،به دلش ننشته.اما حالا همسرش تمام زندگی اش است.از زندگی اش راضی است و هر روز برای آن زحمت می کشد.از آن زمان که علی کوچولو را دیده ام چند سالی میگذرد.حتما امسال روزه ی کله گنجشکی میگیرد...

 

  • گروه جهادگران
 

برای دیدن روی ماهِ ماه رمضان همه جای ایران را زیر پا میگزارند تا ماه رخ نماید و دیگران را شاد کند،از دیدنش،از آمدنش.

ولی نمیدانم چرا سری به دوک ووزوه نمیرنند.جایی که آسمانش ازهمه جا صاف تر و آسمانی تر است..

 

  • گروه جهادگران
 

هوا گرم است...

این نشد،سه تای دیگر در راه است...

تازه وسیله هم که ندارم...

از همه مهتر روزه ام هستم...

برای خدا فرقی نمیکند نماز جمعه ام را با مردمم بخوانم،یا در خانه و همانند نماز ظهر و عصر روز قبلش...

روستاییان درخواست پیشنماز میکردند برای خواندن نمازی که به قامت مردی بسته میشود و  ثوابش بی نهایت است...

تو خود برو  و فکری برای دلت بکن...

 

  • گروه جهادگران
 

شب دیگری در مسجد فاطمه الزهرا دورک مراسم زیارت عاشورایی برپابود. وقتی به سلام زیارت رسید بعضی بچه ها همانطور نشسته بودند.بعضی به احترام دو زانو نشستندو بعضی دست به سینه گذاشتند. اما پیرمرد روستایی به زحمت با تکیه به عصایش بلند شد و رو به کربلا کرد و سلام داد. آنها باقطب نمای دلشان جهت قبله را می دانستند. عشق حسین پشت کوههای بلند دورک هم خط می دهد و سلام این مردم را لبیک می گوید...

ای پیرمرد عصا به دست!

رمضانت قبول..

 

  • گروه جهادگران
 

اگر کمی حواسمان را جمع می کردیم می شد گرمی دستان خدا را که تمامی شان را در بر گرفته بود حس کنیم. از پیرزنی که در خواب دعایش مستجاب شده بود، تا زن بار داری که هر روز صبح همراه دیگران به دنبال رمه راهی کوه می شد و تمامی نوزادانی که بین کوه و صخره و در چادرها با حداقل امکانات چشم به روی این دنیا می گشودند و همه آنچه که شاید با حضور کوتاهمان در روستا نتوانستیم درکشان کنیم.

پس همه ی کم کاری هایمان بهانه است...

خدا هنوز هم با ماست...

 

  • گروه جهادگران
 

هروقت دلم می‌گرفت یاد پشت بام خانه ی دورکی می‌افتادم که همه‌مان سرمان را به دامان آسمانش گذاشته بودیم ...

اشک خیلی‌ها به جای فرو افتادن بالا می‌رفت و در کنار آن حجم باور نکردنی ستاره می‌درخشید...

دوباره دلم گرفت و گریه کردم...

از جنس جمعه، از جنس بی خبری و انتظار...

آیا دوباره اشکم ستاره می شود؟؟؟

اگر شده بود تا حالا دلدار هم آمده بود...

الهم عجل لولیک الفرج...

 

  • گروه جهادگران
 

دعای وحدت می‌خوانیم. دستان 2 زن روستایی کنارم را می فشارم. اشک امانم نمی دهد. بغضم می‌شکند و جاری جاری می‌شوم.دستانم را می‌فشارند محبت جاری می‌شود دروجودم.

از مسجد بیرون می‌آیم. معصومه جلویم را می‌گیرد و می‌گوید:

- چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟

تعجب می‌کنم. می‌گویم: حاجت دارم. می‌گوید:

- خدا حاجتت را روا کند. خدا مریضت را شفا دهد

از کجا می‌دانست مریض دارم و اشک شفا ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

  • گروه جهادگران
 

ورود به وزوه باجاده ی بسیار پرپیچ وخم روستا وبحث خودسازی فردی آغاز شد...........

آغاز ورود مقارن بود با محبت اهالی، لبخندهایی که مهر را به سخره میگرفت وصداقت را به  زانوی حیا مینشاند. زینب خبردعوت به کلاس را که شنیده بود باشوق وذوق فراوان اماباخجالتی بی دلیل دست های خود را زیر شیر آب روستا می شست. تا بلکه بتواند آن ها راتمیز کند و موهایش را آب میزد که زیباشوند.لبخندش رنگ چهره های اهالی بود. رنگ عشق، رنگ صداقتِ بی بدیل ونادر. درست شبیه رویاهای بی مهابای بچه گانه ی ما...گاهی که یادمان می رود بایدبرای انسان بودن چه کنیم.........

 

  • گروه جهادگران
 

می‌روم تا شاید کمی به خویش برگردم...

یادم بخیر...

 

  • گروه جهادگران
 

اسمش احمد بود ...

احساس میکردم خیلی کار نمیکنه . هرموقع میدیدمش باهاش برخورد میکردم که :

  •            چرا نمیری کمک بچه ها ؟؟؟
  •            چرا یکم کار نمیکنی.؟؟؟

فقط با یه لبخند جوابمو میداد و میرفت ...

نمیدونستم باهاش چیکار کنم . اصلا انگاری حرفهای منو نمیفهمید.

چند روزی گذشت اما فایده نداشت .

هرموقع میدیدمش بهش تیکه می انداختم :

  •           بابا یکم کار کن.
  •           نترس چیزیت نمیشه.
  •           باورکن ثواب داره .
  •           و...

روزهای آخر بود که برجکم رو زد . نزدیک های اذان مغرب بود که دیدم از اون دور ، دست یکی از بچه های روستارو که معلول هم بود گرفته بود و داشت آروم آروم باهاش میومد طرف مسجد.به من که رسید گفت :

  •           امشب این رفیقمون  اذان رو میخواد بگه...

پسره رو نشوند بغل بلند گو و خودشم کنارش .

معلولی که به زور میتونست حرف بزنه اذان گفت .

.

.

.

احمد ، کل اردو رو بهش اذان یاد داده بود...

 

  • گروه جهادگران
 

وقتی از اردو برگشتیم یکی بهم گفت حالا چی دادن که مثلا رفتین اونجا؟ گفتم طرف حساب ما خداست و حاج احمد و خودمم با چشم خودم دیدم که خدا واقعا با من روز مزد حساب میکرد نه ......

وهر لحظه هم اینو با خودم تکرار میکنم

خانه خانه کوچه کوچه کو به کو

کار چشم عاشق ما جستو جو ......

مهدی زهرا چشم انتظارم تا تو رو دارم غمی ندارم

ستاره شبم تویی تو ذکر خوش لبم تویی تو

 

  • گروه جهادگران
 

فضای سنگینی خانه را فرا گرفته بود.مرد با ناامیدی زیاد حرف میزد.نگاهی به دستش ،و نگاهی به اطرافش میکرد.دستش را بر اثر یک ساحنه ی برق گرفتگی به هنگام کار از دست داده است.دوتا بچه ی کوچک دارد.در نگاهش،از دست دادن دستش، به معنای از دست زندگی اش بود.از جواب دادن سوال ها طفره میرفت.انگار با ما و آنهایی که دست داشتند دیگر کاری نداشت.خود را جدا میدانست.به هنگام خداحافظی تازه علت نگاه های سر به پایین را فهمیدم.او دو دستش از نزدیکی آرنج قطع شده بود.یعنی دیگر حتی توان بغل کردن کودک 9 ماهه ی خود را هم ندارد...

اما همچنان پدر استو سایه اش نوید بخش زندگی برای همسر و فرزندانش...

 

  • گروه جهادگران
 

از روستای بالا،کاهگان با پای پیاده،به دیدنمان آمده بودند.دانه های عرق روی پیشانیشان سرسره بازی میکردند.وقتی نزدیک تر شد ،لبخندش نیز واضح تر شد.کیسه ی دستش را بر زمین گذاشت،و مرا در آغوش گرفت.نشستند تا نفسی تازه کنند.کیسه را به طرفم دراز کرد وگفت :

"اینها برای شماست."

انجیر کوهی بود.واقعا کوهی.چون برای چیدنش باید  کوه ها را بپیمایی.خواهر بزگتر گفت که آمده ایم تا شما را برای ناهارببریم.به مهمانی که نرفتیم هیچ،مهمان ما هم نشدند.فقط گلویی تازه کردند و رفتند.

 

  • گروه جهادگران
 

دخترک دستانش را به طرفم دراز کرد.پاسخ دستش را با دراز کردن دستم دادم.دستان او پر بود.پز از مغز گردوهایی که برای من آماده کرده بود.

اما...

دستان من خالی بود.دستان خالی من به راحتی با مغز گردوهای دخترک پر شد.پر یا خالی بودن دست ربطی به بزرگی و کوچکی دست ندارد.وسعت قلب است که دست ها را پر میکند.

 

  • گروه جهادگران
 

به راستی چیست معنای زخمی که خون نداشته باشد؟

غربت رانچشیده ایم اما درمیان این کوهستان سربه فلک کشیده خودم رامسئول سرگردانی آقا میدانم.آقاکجای این شورآباد دایستاده ای؟به کدامین سمت؟ماهمه باهم دست برسینه نهاده ایم سمت بقیع سلام میدهیم به قربان نام مادرتان که همان شب اول آنچنان درمسجددورک ازماپذیرایی کردکه تمام خستگیمان نابودشدوبه جایش نیروبه پاهای سستمان دوید...

وقدم های روزبه روز محکم تروماکه دردنیای جهادی خودسرمیکردیم.فکرمیکردیم که اینها همه ازاخلاص خودمان است اماچه کسی باورمیکردحضرت زهراخودیک تنه مهمان نوازی ومهمانداری یک دسته جمع سنگرسازان بی سنگرراعهده دارشده است...

ای شیرین ترین رعشه ای که براندامم مستقرشده ای بدان...

نوای زمزمه ی این بقیه الله پاسخ دارد.پاسخی بسیار رساترازسوال ما...اماراهمان ازنادمیت تا آدمیتبسیارطولانی است...

راستی ره توشه ی سفرت رابرداشته ای مسافر؟

 
  • گروه جهادگران
 

اردوی جهادی سال 91 موسسه شهیدحاج احمد کاظمی به یاد و اندیشه ی شهید پارسا رقم خورد...

دلم ناگهان برایش تنگ شد،گرفت و از او دوباره چنین خواندم :

در آن زمانی که همه در لاک خود خفته بودند،برای برگزاری نمایشگاه کتاب و خلق پوستردر سطح نجف آباد تلاش های بی وقفه ای میکرده است...

در آن زمانی که همه هنر را نمیدانستند،دوستان را به کار پوستر سازی و کتاب خواندن فراوان دعوات میکرده است.

حال،آیا در زمان ما جای چنین انسانهایی بیش از اندازه خالی نیست...

فرصت را غنیمت میشماریم و از طرف فرزندان جهادگر شهید کاظمی هفته ی پدر را به شما شهید والامقام تبریک میگوییم

 

 

  • گروه جهادگران
 

سلام گل انار جان.حالت خوب است؟اوضاع کمرت روبه راه است؟مردم روستا دیگر فهمیده اند که درد تو از کمر است و نباید زانویت را بست؟

هنوز هم برای جمع کردن هیزم خودت تنهایی میروی و آنها را روی کمرت میگذاری؟راستی هنوز هم زندگی در شیر زیاد بزهایت ومحصول باغت پیداست؟

یا جای آن را با فکر زندگی در شهر و شیر پاستوریزه عوض کرده است؟

گل انار جان لطفا یک بسته زندگی دیگر برای من بفرست؛اوضاع

اینجا خیلی خراب است.

گل انار جان،روزت مبارک

  • گروه جهادگران
 

با اینکه کار زیادی برای انجام دادن ندارد،اما به محض بیدار شدن،جاروی چوبی اش را بر میدارد و حیاط خاکی اش را جارو میزند.غذای گاوش را میدهد.و لب پشت بام خانه اش می نشیند تا کسی را ببیند و با او از تمامی خواب و رویاهای شب گذشته اش حرف بزند.زندگی سختی اش را به او نشان داده است، ولی او همچنان استوار است.

 

 

  • گروه جهادگران
 

شنیدید، یکی میره  زیارت به بقیه میگه باید  خودتون برید و ببینید. میگه انگار آسمانش هم حرف برای گفتن داره.

ایشالا که قسمتتون بشه.ایشالا قسمتتون بشه و برید دورک و آسمانش  را ببینید.

اولین جمله ای که میگین اینه:"غیر ممکنه،مگه آدم میتونه اینجوری زندگی کنه!؟" ولی میبینید که هم ممکنه و هم دارند به خوبی زندگیشون رومیکنند.

من ستاره ام از نوع ستاره ایست در آسمان دورک.....

 

 

دستانش از جمع کردن هیزم، درست کردن آتش و به بار نشاندن رزق و روزی خانواده، چاک چاک و زخم شده بود. فرزندبر پشت بسته، همراه همیشگی و عضو جدانشدنی  اش بود. خط های لبخندش بر کناره های چشم و دهانش جا خشک کرده بودند. نمیخندید، اما برایت خندان به نظر میرسید. کمرش کمی به جلو به خم شده بود. با همان دستان زمختش، یک دست کودک را نگه داشته و با دست دیگر تو را به خانه اش دعوت میکرد. سنش را که میپرسیدی از مرز سی نگذشته بود. اما به اندازه ی زنی شصت ساله خسته و پیر به نظر میرسید...

 

از کلوسه که می گذشتیم اول روستا یک پرچم سه رنگ کنار جاده می دیدی، و پایینش مزار شهید معلمی که سی سال پیش به دنبال فرمان امام، از پشت کوه دوم فریدونشهر که جز جاده های مالرو مسیر عبور و مروری نداشت، گذشت. شهید طاهری با رفتنش جوان های روستا را هم هوایی رفتن کرد و حالا هم مزارش برکت روستا ست.
پنج شنبه اول اسفند ماه مسئولین موسسه در یادواره شهدای فریدونشهر حضور یافتند. شاید حالا که دورک و روستاهای پشت کوه دوم فریدونشهر یک تعلق شده اند برای بچه های موسسه دیگر میهمان این برنامه نبودیم.
در حاشیه این برنامه در مورد اردوهای جهادی موسسه در سال های گذشته و برنامه های آینده با مسئولین شهرستان بحث و تبادل نظر شد و دیدار صمیمانه ای با شهردار فریدونشهر برای اولین بار از برکات این یادواره بود.
شهید معلم هنوز هم ما و مردم را به بهانه های مختلف به پشت کوه می کشاند.

شهدا برای همیشه زنده اند برای همیشه.

 

 

این روز ها سالگرد شهادت مردی است که شاید مردم لبنان بیشتر او را می شناسندتا مردم ایران.

 

مردی که بعد از جنگ سی و سه روزه عازم لبنان می شود و جهاد را برای مسلمین جنگ زده آغاز می کند . راه می سازد ،جاده،  بازسازی پل ها و البته نه تنها برای مسلمین بلکه بازسازی جاده های مسیحی نشین لبنان و حتی بازسازی کلیساها.

 

مهندس حاج حسن شاطری (حسام خوشنویس) رییس هیات بازسازی لبنان بعد از جنگ سی و سه روزه بود او با همکاری دولت وقت لبنان که البته میانه خوبی هم با حزب الله نداشتند همکاری کرد و توانست بازسازی را انجام دهد .او بین مردم بود و نیاز ها و مشکلاتشان را از نزدیک می دید و کارهای عمرانی را اولویت بندی و اجرا می کرد. او در دیداری که با خانواده امام موسی صدر داشت می گفت :امام موسی صدر همچنان که سخن می گفت عمل می کرد و ما نیز باید بیشتر عمل کنیم .تا اینکه سخن بگوییم.

 

این مجاهد سال گذشته وقتی می خواست برای عملیات بعدی خود و بازسازی ها و کمک به مردم سوریه اقدام نماید 24 بهمن ماه درست در سالروز شهادت سردار عماد مغنیه به شهادت رسید و به آرزویش رسید.

 
 

مردم لبنان از همه اقشار دولتی  و مردمی و شیعه وسنی و حتی کشیش های مسیحی درمراسم سوگواری شهادتش شرکت کردند و کوچه ها وشهر های جنوب لبنان از پرچم های سیاه و تسلیت به پیشگاه امام زمان (عج) و امام خامنه ای (مد ظله) پر شده بود.

 

به خانه ها که سر می زدیم، هم مردم برایمان درد دل می کردند، هم معاینات پزشکی مان را انجام می دادیم. یک جمله مشترک را بسیار می شنیدیم وقتی می خواستند از سختی ها بگویند وچون سختی های زندگی شان برای ما باور پذیر نبود، می گفتند به خدای محمد(ص) و هر وقت میخواستند تشکر کنند می گفتند خدای محمد(ص) دستگیرتان باشد.

 

وزوه و دورک آنجا که الان جاده هایش را برف گرفته و مردمش از اینترنت و وی چت بی خبرند، برای دعا و قسمشان حضرت محمد(ص) را واسطه قرار میدادند. ما که در دنیای ارتباطاتیم و دهکده جهانی، چقدر از پیامبرمان به بزرگی یاد می کنیم؟

بخیل کسی است که نام حضرت محمد صلوات الله علیه و آله را بشنود و صلوات نفرستد.

  • گروه جهادگران

ساخت مسجد روستای مکرون از توایع شهرستان فریدونشهر

 

در سال 1396 همراه با جمعی از دوستان که در اردوهای مختلف نیز مارا همراهی می کردند به روستای مکرون رفتیم بچه های مخلص و بی ادعا که همیشه پایه کار بودن محمد مهدی، مظفر، رضا و....

پدر بزرگوار شهید عزیزمان حضور و کمک ایشان در ساخت بنای مسجد به همه روحیه می داد و باعث دلگرمی بود.

 استقبال اهالی روستا حقیقتا کم نظیر بود این از الطاف حق تعالی بود که در ساخت خانه خدا اینطور همه دست به دست هم داده بودند و هرکس گوشه ای از کار رو گرفته بود از بچه های گروه گرفته تا اهالی روستا از کوچک و بزرگ جانانه کار می کردند و خبری از خستگی نبود اصولا از ویزگی های کار جهادی وجود همین همدلی و همبستگی بین افراد حاظر هست که بی مزد و منت و با خلوص نیت کار می کنند.

 

حضور فعال پدر شهید محسن حججی در اردوی جهادی سال 1396-مسجد روستای کمرون استقبال پر شور مردم روستای کمرون از خانواده شهید حججی در اردوی جهادی سال 1396 مصالح مورد نیاز برای اردوی جهادی سال 1397 تصاویر مراحل اولیه ساخت مسجد روستای کمرون - اردو جهادی سال 1396 راه شهید عزیز، شهید حججی ادامه دارد‌‌‌‌‌...

 

 

ساخت بنای مسجد روستای مکرون جهادگران

اردوی جهادی

اردوی جهادی در جستجوی نور

ساخت بنای مسجد روستا