نزدیکی های عصر بود که به طلائیه رسیدیم جایی که این بار شهدایش شبیه به سقای آب دشت کربلا شهید شده بودند شهدایی که از بدنهای مطهرشان چیزی نمانده بود و دشمن حتی استخوانهایشان را با تانک از بین برده بود. وارد یادمان طلائیه شدیم و اینجا هم خالی از پیکر پاک شهدا نبود و با زیارت آنها دلهایمان را آرام کردیم و عصر تاسوعا در جوارشان نشستیم .
سخنان حاج آقا شاهسون هم خالی از ذکر ادب سقای آب نبود و این بار روایتگری طلائیه و شهدای عملیات خیبر فقط می توانست از زبان کسی جانسوز باشد که آن لحظات را با تمام وجود حس کرده و قلبش تاب نگه داشتن خاطرات یاران را ندارد و این غم و فراق را این بار رزمنده های امروز تقسیم می کردند و چشمهای پر از اشکشان گواه بی تابی دلشان بود .
غروب طلائیه چه پناهگاه زیبایی برای با خود اندیشدن بچه ها شده بود .
غروب تاسوعا و غروب طلائیه با هم چقدر دلگیرتر می شوند .
ف.قورئیان - ز.چترایی