یکی بود یکی نبود توی صحرای کربلا غیر از خدا کسی یار و یاور امام حسین و یارانش نبود واقعه شهادت امام حسین (ع) و یارانش شد درس زندگی شهدای کربلای ایران که آنها هم غیر از خدا هیچکس را نداشتند ای کاش همه ما هم خدا را داشتیم و هیچکس نداشتیم. اردوی ما از گلستان شهدا اغاز شد. صبح زود همه در گلستان شهدا جمع شدند و بعد از اجرای برنامه و تجدید میثاق با آرمانهای شهدا به راه افتادیم همه بچه ها حال و هوای متفاوتی نسبت به اردو های دیگر داشتند چون اردو متفاوت است با اردو های دیگر فرهنگش فرهنگ حسینی ، عقایدش عقاید علوی جنس از جنس نور و هدف ما جستجوی نور ،نور یعنی شهدا با شروع شدن برنامه ها زمان گویی به عقب برگشته و خاطرات دوران جنگ دوباره تداعی می شود
 
مثل پخش سرودی که زمان جنگ نیرویی دوباره به بچه ها می داد و بعد از اجرای برنامه ی افتتاحیه به ما وسایلی دادند که از نیازهای واجب یک سفر بود و همه ی کسانی لیاقت این را پیدا کرده بودند که در روز عاشورا شهدا جایی که به معراج رفته اند آنها را دعوت کنند. اردوی ما شباهت زیادی به زمان جنگ و اعزام رزمندگان به جبهه دارد با این تفاوت که آنان رفتند تا حماسه ساز شوند ولی ما می رویم تا حماسه هایی که آنان ساخته اند را ببینیم بعد از اینکه از زیر پرچم امام حسین (ع) که تبرک شده به حرم آن حضرت رد شدیم اطمینان پیدا کردیم که در این سفر بیمه آن حضرت هستیم . اردویی که برای جست و جوی نوری بود که از رزمندگان را آنگونه عاشقانه به سمت میدان جنگ کشید. اردو آغاز شده با رمز یا زهرا (س) مادری که این روزها دلش بسیار غمگین است جامه ی سیاه بر تن دارد به خاطر شهادت مظلومانه پسرش حسین (ع) باید خودمان را آماده کنیم به کربلای ایران می رویم هدف اردو هجرت از خود است هجرت از نفس اماره که حضرت یوسف وقتی در دام زلیخا افتاد از آن به خدا پناه برد هجرت از آن چیزی که هر کس از |آن بگذرد پاداش او شهادت است وسایل مورد نیاز سفر ما در یک کوله است در این سفر ما نیاز به قرآن داریم در این سفر که در سفر دنیا تا چراغ هدایتی باشد برای ما سربند لبیک یا امام این سربند را می بندیم تا بگوییم ما اهل کوفه نیستیم به ندای هل من ناصر ینصرنی تو پاسخ می دهیم ظهور کن آقا و می گوییم در عصر غیبت تو پشتیبان ولیت سیدعلی می مانیم در راه آقای نجفیان از خاطرات جبهه برای ما می گوید از صمیمیت بین بچه ها از نظم و انضباط آنها و شوخی هایی که بین آنها رد و بدل می شد .
آقای نجفیان گفتند در جبهه هرکس به مرخصی می رفت و برمی گشت هر چیزی که مادرش برای او گذاشته بود مثل خشکبار که به آن کیسه چی می گفتند را باید می گذاشت وسط جمع و همه بچه ها از آن می خوردند هرکس هم کیسه چی نداشت روی او پتو می انداختند و او ر ا می زدند و به این کار شیر پتو می گفتند و این هم بهانه ای شد برای بچه ها تا کیسه چی هایشان به همدیگر تعارف کنند روز اولی که راه افتادیم به اسم یوم التوبه نام گذاری شده بود زیرا کسی که می خواهد به معشوقگاه عاشقان برود باید از لکه های سیاهی که در وجودش هست پاک شود این فرصتی بود که فقط بعضی وقت ها برای انسان پیش می آید در راه به ما پلاک و کارت شناسایی دادند هنوز  هم باورم نمی شد ولی انگار واقعا رزمنده شده ایم و داریم به جبهه می رویم انشاء الله رزمنده آقا و سرباز احضرت مهدی (عج) باشیم در راه زیارت عاشورایی که خواندیم تا بگوییم می خواهیم حسینی شویم شب بود که رسیدیم قرارگاه4 نماز را خواندیم و بعد شام خوابیدیم. اردو ،اردویی متفاوت و شام هم شامی متفاوت!استامبولی ای با مزه ای متفاوت، شب در مقر شهدای کربلای 4 خوابیدیم جایی که قدمگاه شهدا بود حس و حال عجیبی داشت صبح فردا بعد از خوردن صبحانه لباس رزم پوشیدیم و به سر ورزش صبحگاهی در هوای سرد اهواز می چسبید. بعد از صبحانه و برنامه ی صبحگاه آماده برای رفتن به شلمچه شدیم همه شوق و ذوق خاصی داشتند شوق رسیدن به جایی که قدمگاه شهیدان بود و محل به معراج رفتنشان وقتی که به شلمچه رسیدیم بعضی از بچه ها کفش هایشان را در آوردند آری مگر کسی دلش می آید در خاکی که خون شهید ریخته باشد با کفش راه برود وقتی به زیارتگاه شهدای گمنام رسیدیم همه بچه ها زدند زیر گریه دل همه بچه ها شکست چون به زیارت کسی آمده بودند که مادرش حضرت زهرا(س) بود روز رفتن ما به شلمچه روز تاسوعا بود روز تاسوعا به اسم قمربنی هاشم است در برنامه ای که در شلمچه برگزار شد از خوبی های عباس گفتند از همان عباسی که وقتی شهید شد امام حسین (ع) فرمود کمرم شکست آقای اوحدی سخنرانی کردند ایشان فرمودند: مام حسین بر ای این به حضرت ابالفضل می گوید: جانم به قربانت چون حضرت ابالفضل تنها سقای آب نبود سقای ادب هم بود وقتی که شمر برای عباس (ع) نامه آورد ایشان را صدا زد حضرت عباس در خیمه در محضر امام حسین نشسته بودند بلند نشد چون به برادرش احترام گذاشت.شمر چندین بار حضرت ابالفضل را صدا زد ولی جوابی نشنید امام حسین (ع) فرمود: برو جواب ملعون را بده حضرت ابالفضل (ع)بیرون رفت وگفت چه میگویی ملعون آبروی مرا جلوی برادرم بردی. از ویژگی دیگر حضرت ابالفضل (ع) مطیع بودن در انجام اوامر امام حسین (ع)بود وقتی همه ی یاران امام شهید شدند حضرت ابالفضل(ع) پیش امام رفت و فرمود: سینه ام تنگ شده ازن میدان بدهید؟ امام فرمودند: برو و برای بچه ها آب بیاور حضرت ابالفضل(ع) هم اطاعت کردند شلمچه به اسم حضرت زهراست چون شیر بچه هایی که در آنجا شهید شدند از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. نماز ظهر را در شلمچه خواندیم و بعد از خوردن ناهار به سمت طلائیه به راه افتادیم در راه آقای حبیبیان برای ما از دوران زندگی جنگ خود صحبت کردند آقای حبیبیان از رزمندگان و اسیران دوران دفاع بودند و وقتی به هور رسیدیم آقای حبیبان یاد و خاطرات خود از لحظه ی اسارت و لحظه ی شهادت بچه هایی که تشنه مانند مقتدای خود به شهادت رسیدند و آنها را با رنج بسیار و خون شدن دل خود برای ما تعریف کردند وقتی به طلائیه رسیدیم تقریبا نزدیک  غروب بود طلائیه دل تنگ کننده بود در طلائیه حاج آقا شاهسون چند ویژگی دیگر از حضرت ابالفضل را گفتند و بعد از ایشان آقای حبیبیان از لحظه شهادت بچه ها سخن گفتند و دل همه ی بچه ها با خون شهدا یکی شد نماز مغرب را طلائیه خواندیم و شب به سمت هویزه براه افتادیم طلائیه به اسم حضرت عباس ع است چون اولین شهدایی که در طلائیه پیدا شدند به نام ابوالفضل و عباس بودند
هویزه یادمان شهید حسین علم الهدی و 72 تن از یاران ایشان است جالب است مثل 72 تن یاران امام حسین روز دوم به اسم یوم الصبر بود و واقعا شبی که در هویزه بودیم این نمایان شد چون شب وقتی به محل اسکان هویزه رسیدیم جا  نبود با صبر و گذر چند  دقیقه جا پیدا شد و شام بسیار مفصلی خوردیم شب هم سردار قاسمی و سردار یکتا در محل یادمان سخنرانی و عزاداری و مداحی می کردند و فردا صبح بعد ازخوردن صبحانه ای بسیار لذیذ به اسم تخم مرغ اب پز و بعد هم روضه و زیارت عاشورا خواندیم و به سمت فکه به راه افتادیم نماز ظهر عاشورا در فکه خوانده شد به یاد نماز ظهر اقا
و بعد از نماز در گودی قتلگاه سردار یکتا کربلای ایران را با نینوا مقایسه کرد و بعد خیمه ها را را به یاد خیمه های امام حسین اتش زدند...