شب عاشورا در هویزه اسکان داشتیم .

مراسم شروع شده بود. به هر گوشه می رفتم تا بچه هایی که نیامدن برای مراسم را صدا بزنم.

-بچه های شهید کاظمی لطفا عجله کنید مراسم شروع شده.

یکدفعه یه دختر حدوداً بیست ساله به طرفم آمد و با لبخندی که به لب داشت گفت: 

شما همان موسسه شهید کاظمی نجف آباد اصفهان هستید؟ 

یکم مکث کردم و به صورتش خیره شدم و لبخندی زدم و گفتم: بله.

گفت: خیلی خوشحالم که شما رو میبینم. من همیشه به سایت شما سر میزنم. من هم لبخندی زدم و از این همه لطف تشکر کردم.